هوش هیجانی در فروش
چگونه فروشندگان فوق موفق با بهرهگیری از هوش هیجانی در فروش باعث انجام معاملههای بزرگ میشوند؟
اگر درباره اینکه چرا فروشندگان فوق موفق به نتایج بهتری میرسند سؤالی دارید، باید بدانید دلیل موفقیت آنها نوع فروششان است.
- فروشندگان معمولی، خود را با این باور فریب میدهند که خریداران بر اساس منطق، عقل، تجربه و اطلاعات تصمیم میگیرند، در حالیکه چنین نیست و در زمان تصمیمگیری، اول احساسات سپس منطق دخیل است.
خریداران دیگر حاضر نیستند درباره مشخصات و مزایای محصول، اطلاعات کلی و صحبتهای از پیش آماده شده فروشندگان بشنوند. آنها انتظار دارند مکالمه فروش فراتر از یک بروشور بازاریابی باشد. و متأسفانه فروشندگان مهارت های بین فردی را یاد نمیگیرند و نمیدانند چطور مشتریان را درگیر روابط کنند.
- در میان گروهی از فروشندگان نخبه وجود دارند که به موفقیت رسیدهاند. این فروشندگان فوق موفق آموختهاند که چگونه با استفاده از روانشناسی جدید فروش، مشتری را درگیر نگه دارند و بر روند تصمیم گیری مشتری اثر بگذارند. آنها میدانند تجربه عاطفی خرید برای مشتری مهم تر از محصول، قیمت و ویژگی های کالا است.
- ویژگی محصولات، کیفیت، مشخصات،روش های توزیع،سرعت، قیمت و دیگر خصوصیات هم اهمیت دارند. همه اینها بلیتهای این بازی هستند و کوچکترین نقصانی میتواند باعث حذف شما قبل از شروع کار شود. همه اینها دلایل منطقی و عقلانی هستند اما مشتری در ابتدا با احساسات خرید میکند. بدون تردید برایتان پیش آمده برای یک مشتری از جان و دل مایه گذاشته باشید. دلایل خوبی برای اینکه با شما کار کند نشان دادهاید. نشان دادهاید چگونه در زمان و هزینههایش صرفه جویی کند و پیشنهاد خدمات بهتری هم به او دادهاید، اما در نهایت باعث دلسردیتان شده است و بک فرصت دیگر به رقیبتان میدهد. اگر از آنها بپرسید دلیل انتخابشان چیست، شروع به آوردن دلایلی میکنند که به نظر خودشان منطقی است. اما لایه احساسات باعث چنین تصمیمگیری هایی میشود.
هنگامی که همه شرایط یکسان است و در بازارهای امروزی اختلاف بسیار کمی میان رقبا وجود دارد توانایی شما در تحت تأثیر قرار دادن عواطف مشتری باعث برتری و تمایزتان نسبت به دیگر رقبا خواهد شد.
بیشتر فروشندهها فرآیند فروش را منطقی شروع میکنند و به تدریج به سمت احساسات تغییر موضع میدهند، اما خریداران برعکس، با احساسات وارد فرآیند خرید میشوند و پس از مدتی رفتارشان منطقی میشود.
مشتری در ابتدای فرآیند فروش، یک سوال اساسی درباره فروشنده میپرسد: آیا از شما خوشم میآید؟ اما فروشنده همان زمان در حال پرحرفی درباره ویژگی محصولاتش برای جلب توجه مشتری است. در انتهای فرآیند فروش که خریدار سؤالهای منطقی و اعتراضات را شروع میکند، فروشنده برای از دست ندادن معامله، واکنش احساسی نشان میدهد.
- آنتونیو داماسیو دانشمند عصب شناس، برای اینکه ثابت کند در تصمیم گیریها، احساسات راهنمای ما هستند، تحقیقاتی انجام داد. او تحقیقاتش را روی افرادی که سیستم لیمبیکشان (بخش میانی و احساسی مغز) از کار افتاده بود، انجام داد. بخش منطقی مغز این افراد به طور طبیعی کار میکرد.
او متوجه شد همه این افراد یک ویژگی مشترک دارند: تصمیمگیری برای آنها غیرممکن بود!!
آنها به راحتی درباره موضوعی به صورت منطقی بحث میکنند اما زمانی که میخواستند چیزی را انتخاب کنند کارشان سخت و حتی گاهی غیرممکن میشد! آنها برای انتخاب سادهترین چیزها، مثل ساندویچ همبرگر یا بوقلمون برای ناهار، سردرگم میشدند. داماسیو ثابت کرد که تصمیمگیری در انسانها با احساسات شروع میشود.
هنگامی که چندباور متناقض همزمان در ذهنتان باشد، یا کاری انجام دهید که مخالف باورهای قبلیتان باشد یا با اطلاعاتی روبه رو میشوید که دقیقاً مخالف آن چیزی است که فکر میکردید درست است، استرس روانی و رنج عاطفی در شما به وجود میآید که به آن ناهنجاری شناختی میگویند.
انسان تمایل زیادی به ثابت قدم بودن در باورها، افکار و ارزشهایش دارد. زمانی که به مشتری ثابت میکنید فروشنده فعلی دارد سرش کلاه میگذارد، مشتری را زیر سؤال میبرید. او معتقد است تصمیمات خوب و منطقی میگیرد، اما وقتی به او ثابت میکنید که در تصمیمگیری ضعیف عمل کرده است، او را به چالش میکشید. مشتری مجبور است قبول کند و تصمیم اشتباهی گرفته است و به دروغ میگوید که در تمام این مدت میدانسته فروشندهاش خوب نیست، اما چاره دیگری نداشته است. یا اینکه از تصمیمش دفاع میکند و کاملاً مخالف شما میشود و حتی چند کار کوچک که برایش انجام داده را با آب و تاب تعریف میکند و اگر در این شرایط شما بر اشتباه او اصرار کنید به یک مخالف ناخوشایند تبدیل میشوید و هنگامی که برچسب ناخوشایند بودن به شما زده شد، احتمال بردتان نیز بسیار ناچیز خواهد بود.
- فروشندگان فوق موفق، بهره هوشی IQ بالایی دارند اما بهره هوشی به تنهایی کافی نیست. یک فروشنده فوق موفق ترکیب هوش ذاتی IQ با هوش اکتسابی AQ ،هوش تکنولوژی TQ و هوش هیجانی EQ مخصوص فروش، نیاز دارد. این چهار نوع هوش باعث موفقیت فروشندگان فوق موفق میشود.
هوش ذاتی IQ
هر انسانی با بهره هوشی مشخصی به دنیا میآید. این بهره هوشی ثابت است؛ شما به همان اندازه باهوش هستید که تا الان بودید. افرادی که هوش ذاتی بالاتر از حد متوسطی دارند، به سرعت خودشان را وفق میدهند، اطلاعات جدید یاد میگیرند و راه حل های جدید و منحصر به فرد ارائه میدهند. اما جنبه ناخوشایند آنها بی صبری، دست کم گرفتن دیگران، ناتوانایی در همدلی با دیگران و خسته کردن دیگران با راه حل های دارای جزئیات فراوان است. بسیاری از افراد باهوش، به دلیل ناتوانی در تحت تأثیر قراردادن دیگران، در فروش حرفه ای موفق نمیشوند. باهوش بودن به شما مزیت رقابتی میدهد اما این هوش فقط بخشی از شما را تشکیل میدهد. هوش ذاتی زمانی که با هوش هیجانی،اکتسابی و تکنولوژی ترکیب شود مفید، مؤثر و قدرتمند خواهد بود.
هوش اکتسابی AQ
فروشندگان با هوش اکتسابی پایین تصور میکنند همه چیز را میدانند! هوش اکتسابی بر خلاف هوش ذاتی ایستا و ثابت نیست. شما میتوانید بدون در نظرگرفتن هوش ذاتی، با یادگیری، مطالعه، تمرین، تجربه هوش اکتسابی خود را رشد و افزایش دهید. فروشندگان فوق موفق عطش سیری ناپذیری برای کسب دانش دارند. آنها معتقدند میتوانند با سرمایهگذاری و پرورش خود احتمال پیروزی را افزایش دهند.
هوش تکنولوژی TQ
هوش تکنولوژی توانایی کار با تکنولوژی و استفاده از آن در زندگی روزمره است. انسانهایی با هوش تکنولوژی بالا درکارهایی موفق میشوند که انسانهای باهوش تکنولوژی پایین به آن موفقیت نمیرسند. فروشندگان فوق موفق تکنولوژی را میپذیرند، آن را با کارهای خود تطابق میدهند و هر روز ماهرانه از آن استفاده میکنند. در آینده دو گروه فروشنده خواهیم داشت. گروهی که به دستگاهها خواهند گفت چه کار کنند و گروهی که آنچه دستگاهها میگویند را باید انجام دهند.
هوش هیجانی
توانایی درک کردن، واکنش نشان دادن، مدیریت احساسات و تأثیرگذاشتن بر عواطف دیگران هوش هیجانی EQ نامیده میشود. هوش هیجانی راز موفقیت در فروش است و کمبود انواع دیگر هوش ها را جبران میکند. افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند مزیت رقابتی قابل ملاحظهای در بازارجهانی به دست میآورند و فروشهای موفقی را تجربه میکنند.
- برای موفقیت در فروش هیچ تضمین یا تکنیک جادویی وجود ندارد. گاهی اشتباهی میکنید، اما فروش انجام میشود. گاهی قدم به قدم پیش میروید اما شکست میخورید.
۵ ابزاری که احتمال برد فروشندگان فوق موفق را بیشتر میکند:
- مشتری یابی به صورت دیوانهوار
- واجدشرایط کردن مشتری به صوررت منظم
- برنامهریزی برای مشتری
- هماهنگی سه فرآیند فروش
- هوش هیجانی ویژه خرید و چارچوبهای تأثیرگذار انسانی
مشتری یابی به صورت دیوانه وار
فروشندگانی که هوش هیجانی بالایی در فروش دارند به صورت دیوانه وار در جستجوی مشتری هستند و این مهمترین رمز موفقیت این فروشندگان است. فروشندگان معمولی در بهترین حالت اینکار را به صورت تصادفی و بدون برنامهریزی قبلی انجام میدهند. مثلاً زمانی که مشتری ندارند، با کمترین قیمت به دنبال مشتری میگردند. نبود مشتری کافی، فروشندگان معمولی را دچار ناامیدی میکند. آنها دیگر نمیتوانند افکارشان را بر موفقیت متمرکز کنند و دچار کاهش عزت نفس، عدم اعتماد به نفس، ترسی آشکار ، رفتاری غیرمنطقی و ضعف در تصمیمگیری میشوند و مشتریان این احساس ناامیدی را متوجه میشوند، از شما کنارهگیری میکنند و جذب فروشندگان حرفهای میشوند که سرشار از اعتماد به نفس هستند.
واجد شرایط کردن مشتری به طور منظم
فروشندگان فوق موفق تنها زمانشان را برای مشتریان با احتمال برد بالاصرف میکنند و برای این منظور در واجد شرایط کردن مشتریان استادند. درحالیکه فروشندگان معمولی تمایل دارند از همه مشتریان به یک اندازه و مانند هم مراقبت کنند. فروشندگان فوق موفق زمانی که احساس کنند احتمال به سرانجام رسیدن معامله با مشتری به کمتر از آستانه قابل قبول رسیده، پای خود را کنار میکشند.
برنامهریزی برای مشتری
درحالی که فروشندههای معمولی بدون هیچ آیندهنگری فقط از مشتری میپرسند: «خب، چی شده؟ تصمیمت رو گرفتی؟» فروشندگان فوق موفق در تلاشاند تا مشتری احتمالی و نقشش در فرآیند فروش را شناسایی کنند.
هماهنگی سه فرآیند فروش
فروش ۳ فرآیند دارد که شامل موارد زیر است:
- فروش: اینکه فروشنده چگونه معامله را پیش میبرد
- خرید: اینکه خریدار چگونه معامله را بررسی میکند
- تصمیمگیری: شناسایی نقطه تصمیم گیری خریدار
یک فروشنده فوق موفق از اولین ارتباط با مشتری تا زمان به سرانجام رسیدن معامله، در حال شکل دهی و هم تراز کردن این سه فرآیند است به طوری که معامله به نفع خودش انجام شود.
هوش هیجانی و چارچوبهای تأثیرگذار انسانی
فروشندگان فوق موفق میدانند با انسانهایی احساساتی، جایزالخطا و غیرمنطقی طرف هستند پس تلاش میکنند تا آگاهی عمیقی نسبت به انگیزهها، تمایلات، نیازها، خواستهها، ترسها، آرزوها و مشکلات هر مشتری پیدا کنند. آنها میدانند باید احساسات ناخوشایند خود را مدیریت کنند و به احساسات مشتری به درستی واکنش نشان دهند. این فروشندگان به دلیل بالا بودن هوش هیجانی شان در فروش استاد مسلم ارتباط با دیگراناند.
نقش هوش هیجانی در فروش «بخش دوم»
بسیاری از مدرسان فروش، معتقدند فروش با ایجاد روابط شروع میشود. به نظر من هم روابط در درجه اول اهمیت قرار دارد. اگر خواهان انجام معاملههای متعدد و موفقیت در حرفه فروش هستید، باید با مشتری ارتباط برقرار کنید. اما نکته مهم این است که پایان بازی، معامله است، نه رابطه.
بسیاری از فروشندگانی که در سطح متوسط هستند، در دوستیابی خوب عمل میکنند، اما در رساندن معامله به خط فروش به بدترین نحو عمل میکنند. همه این فروشندگان را دوست دارند اما هرگز نمیتوانند معاملاتشان را نهایی کنند؛ زیرا روابط همیشه بازدارنده آنهاست. این افراد بهترینها برای دوستی هستند، نه فروشندگی!
به این سؤالها توجه کنید:
- آیا ممکن است در طول فرایند فروش، دوستی ایجاد شود؟ البته.
- آیا باید باهم دوست شویم؟ حتماً.
- فقط همیشه به این نکته توجه کنید نتیجهای که دنبالش هستید معامله است، نه دوستی!
هوش هیجانی معیارها را متعادل میکند
هوش هیجانی بین روابط اجتماعی و دستیابی به فروش تعادل ایجاد میکند. این هوش به شما کمک میکند در لحظه خودتان را جای مشتری قرار دهید و از دیدگاه او موقعیت را بررسی کنید (همدلی) و در همان لحظه بر اهداف فروش و مرحله بعدی (نتیجه) تمرکز کنید. شما نه طرفدار مشتری هستید، نه علیه او. نه میخواهید روابطتان خیلی سرد باشد نه میخواهید بیش از حد صمیمی رفتار کنید. این فرایند دوگانه پایه و اساس هوش هیجانی در فروش است.
۴ رکن اساسی هوش هیجانی
- همدلی
- خودآگاهی
- خودکنترلی
- انگیزه فروش
فروشندگان موفق، روابط احساسی ایجاد میکنند اما احساسی تصمیم نمیگیرند بلکه نتیجه برایشان مهم است.
همدلی
توانایی همدلی یعنی بتوانید خودتان را جای طرف مقابل بگذارید و همه چیز را از دید او ببینید و تجربه کنید. همدلی رکن اساسی هوش هیجانی در فروش است.
معیارهای سنجش
دو روش برای تعبیر رفتار انسانها وجود دارد.
- نسبت دادن به موقعیت: اگر فرد عصبانی را میبینید، اینطور برداشت میکنید که احتمالاً او روز بدی داشته یا شرایط سختی را تجربه کرده است.
- نسبت دادن به خلقوخو: یک فرد عصبانی را میبینید و معتقدید که شخصیت او اینگونه است و در نتیجه برچسب نادان و احمق به او میزنید.
افرادی که رفتار دیگران را بر اساس موقعیت آنها تفسیر میکنند نسبت به آنهایی که بر اساس خلقوخو این کار را انجام میدهند، همدل هستند.
چهار بعد اصلی همدلی در فروش:
- درک مشتری و دیدن همه چیز از نگاه او
- اهمیتدادن به احساسات مشتری
- تمرکز بر حل مشکلات مشتری و کمک به او
- گوشدادن عمیق (گوش، چشم و درک)
طبق بررسیها فروشندگانی که میزان همدلی بیشتری دارند، موفقتر خواهند بود. اما بدانید همدلی بیش از حد هم مشکلساز میشود.
خودآگاهی
فروشندگان حرفهای افراد کاملی نیستند، اما آنچه آنها را از فروشندگان معمولی جدا میکند، آگاهی از کمبودها و نقاط ضعفشان است. البته آگاهی در حرف خیلی راحتتر از عمل است!
خودآگاهی مبنای تغییر، رشد، پیشرفت و پرورش است اما تغییر دادن آنچه نمیتوانید ببینید، کار مشکلی است.
۶ روش برای پرورش خودآگاهی وجود دارد:
- ارزیابی روانسنجی
هرکدام از ما در تعامل با دنیای اطرافمان روش منحصربهفرد خودمان را داریم. برخی مستقیم حرفشان را میزنند، برخی غیرمستقیم. گروهی بهآرامی و با اندک احساسات سخن میگویند گروهی دیگر سرزنده و پرتحرک. انسانها ممکن است جاهطلب و باپشتکار، تحلیلی و محتاط، اجتماعی و گشادهرو باشند. فروشندگان فوق موفق از سبک رفتاری خود آگاهاند و بهاندازه کافی بیپروا هستند که خودشان را با افرادی که مانند آنها نیستند وفق دهند.
هیچچیز به نام سبک خوب یا بد وجود ندارد. شما همانی هستید که تابهحال بودهاید و قرار نیست تغییر کنید. با آگاه شدن نسبت به سبک خود میتوانید از تأثیر سبک برگزیدهتان در ارتباط با دیگران آگاه شوید. یکی از ابزارهای کمکی آزمون دیسک است.
- مربی یا راهنما بگیرید
شما نمیتوانید چیزی که نمیبینید را تغییر دهید، به همین دلیل باید از مربی کمک بگیرید. غرور خود را کنار بگذارید، حرفتان را راحت بزنید و کمک بخواهید. خود را برای پیشرفت آماده کنید. بهخاطر داشته باشید شما حتماً نقطهضعفی دارید و مربی روی همان نقاط دست خواهد گذاشت.
- به دنبال بازخورد باشید
رسیدن به خودآگاهی مستلزم شهامت مواجه شدن با حقیقت، درد کشیدن و یادگیری است. پس از مدیرتان بخواهید درباره نقاط قوت و ضعف، رفتارها و سبک ارتباطی شما بازخورد صادقانه بدهد.
- اهداف خود را بنویسید
برنامهریزی و نوشتن اهداف، به شما کمک میکند از ارزشها، رؤیاها، تمایلات و موانع پیشرفت خودآگاه شوید.
- بازدید ۳۶۰ درجهای
فروشندگان برای مشاهده حس مشتری نسبت به محصولات یا خدمات، مشتریهای احتمالی را در اتاقهایی با آینههای دوطرفه جمع میکنند. از آنها سؤالاتی میپرسند تا احساسشان را بدانند. سؤالاتی مثل:
- تجربه آنها در ارتباط با شما چیست؟
- آیا شما را انسانی همدل میدانند؟
- به شما اعتماد دارند؟
- شما را شنونده خوبی میدانند؟
- آیا برایشان باارزش هستید؟
این تمرین یک تجربه احساسی سخت است که فقط انسانهای انگشتشماری بدون توجه به سازنده بودن انتقاد، از آن لذت میبرند.
- تفکر
بیل جورج، استاد مدیریت دانشکده اقتصاد دانشگاه هاروارد میگوید: «شما باید دستکم یک برنامه بیست دقیقهای روزانه تمرین برای خودتان داشته باشید.»
سکوت، فضا و آزادی لازم برای تأمل و اندیشیدن را به شما میدهد؛ بنابراین در سکوت بنشینید و فکر کنید. به ندای درونتان گوش دهید. جایگاه فعلی و مسیری که میخواهید بروید را ارزیابی کنید و از موانع پیشرفتتان آگاه شوید.
انگیزه فروش
این یک حقیقت بیرحمانه و غیرقابلانکار است که فروش، حرفهای سخت و در برخی مواقع، مایه دلشکستگی است. با وجود این محیط پر از استرس و فشار، فروشندگان فوق موفق اعتمادبهنفس خوب دارند. انگیزه فروش، از اجزای اساسی هوش هیجانی است و شامل این موارد است:
- خوشبینی: خوشبینی مادر مداومت و پشتکار است.
- رقابتجویی: انگیزه پرهیز از باختن همان چیزی است که باعث میشود فروشندههای فوق موفق بیشتر و طولانیتر کار کنند تا به پیروزی برسند.
- نیاز به موفقیت: فروشندگانی که این نیاز را در خود میبینند بیشتر به عملکردن گرایش دارند.
انگیزه فروش بسیار مهمتر از استعداد، تجربه، آموزش، مهارت، یا تکنیک است. انگیزه همان دلیل موفقیت فروشندگان فوق موفق است که با وجود مشکل زیاد، باانگیزه کامل کارشان را ادامه میدهند، درحالیکه فروشندگان معمولی با همان سطح استعداد وقتی به مشکل برمیخورند، مدام ناامید میشوند.
چطور میتوان باانگیزه بود؟
پاسخ به این سؤال دو قسمت دارد: اول اینکه یک قسمت از انگیزه فروش، ذاتی است. اما انگیزه هم مانند همه ویژگیهای هوش هیجانی فروش، پرورش دادنی است. انگیزه فروش با دو باور شروع میشود:
- این باور که باید موفق شوید و موفق هم خواهید شد.
- باور به اینکه هر چیزی به یک دلیلی اتفاق میافتد.
این انتظار که قرار است موفق شوید منشأ خوشبینی، اشتیاق و اعتمادبهنفس است و هنگامی که اعتقاد دارید هر چیزی بنا به دلیل خاصی روی میدهد، دیدتان نسبت به حوادث احتمالی منفی، خوشبینانه خواهد بود.
این کارها باعث افزایش انگیزه شما میشود:
- دوستان خود را بادقت انتخاب کنید.
- گفتگوی درونی با خودتان را تغییر دهید.
- ورودی مغز خود را تغییر دهید (از اخبار دوری کنید)
- اجازه دهید شکستهایتان باعث محکمتر و قویتر شدن شما شود.
- شرایط جسمانی عالی داشته باشید.
- خواب کافی داشته باشید، کمبود خواب در کوتاهمدت بر هوش هیجانی شما اثر میگذارد.
- غذای سالم بخورید
- استقامت ذهنی خود را افزایش دهید.
استقامت ذهنی توانایی پذیرش درد و قربانی کردن امروز برای رسیدن به موفقیت فردا، قدرت جلوگیری از صحبتهای منفی با خود، مدیریت احساسات ناخوشایند، نادیدهگرفتن افرادی است که میگویند نمیتوانید کاری را انجام دهید است.
در فروش، بهای موفقیت از قبل پرداخته میشود و فروشندگان فوق موفق با رضایت کامل بهای آن را میپردازند.
خودکنترلی
احساسات ناخوشایند مثل ترس، خشم، تردید، ناامیدی، مقصر دانستن دیگران و توهم میتواند مانع پیشرفت فروشندگان شود و مدیریت این احساسات مهارت اصلی فروشنده است. باید یاد بگیرید احساسات نامطلوب خود را طوری مدیریت کنید که بتوانید عواطف دیگران را تحتتأثیر قرار دهید.
ناتوانی در کنترل و مدیریت احساسات ناخوشایند، بزرگترین دلیل ازدستدادن مشتری است. احساسات ما مانند یک شمشیر دو لبه است. در یکلحظه مهمترین دوست و مهمترین دشمن شما به شمار میروند.
مغز انسان شگفتانگیزترین ساختار بیولوژیکی را دارد و علیرغم این پیچیدگیهای بیاندازه، با یک مسئولیت بسیار ساده برای زنده ماندن و در امان نگهداشتن ما کار میکند. طبق تحقیقات واکنش مغز نسبت به خطر، جنگ یا گریز است. این خطرها برای انسان به دو شکل وجود دارد:
- فیزیکی: تهدید امنیت شما و نزدیکانتان
- اجتماعی: تهدید جایگاه اجتماعی، یعنی طردشدن از یک گروه، تحقیر شدن یا بد به نظر رسیدن.
در حرفه فروش همه خطرها از جایگاه اجتماعی نشئت میگیرد. در نتیجه، ۸۰% احساسات ناخوشایندی که روزانه تجربه میکنیم، مربوط به واکنش جنگ یا گریز است.
وقتی بخش آمیگدال مغز شما تهدیدی احساس میکند، باعث ترشح آدرنالین، تستوسترون و کورتیزول در شما میشود. اکسیژن و خون در ماهیچههایتان سرازیر میشود. ضربان قلبتان بیشتر میشود، پوستتان قرمز و مردمک چشمتان بزرگ میشود، شکمتان را سفت میکنید و شروع به لرزیدن میکنید. اگر میخواهید بدانید که قدرت تفکر و بررسی در این شرایط چرا کم میشود باید بدانید در این موقعیت خون از بخش منطقی مغز به سمت ماهیچهها سرازیر میشود. به همین دلیل است که وقتی احساس خطر میکنیم قادر به فکرکردن نیستیم یا برای یافتن کلمات باید فکر کنیم. در این شرایط اگر واکنش شما جنگیدن است، خشمتان از کنترل خارج میشود و ممکن است بهصورت زبانی به مشتری حمله کنید. اگر واکنش شما فرار باشد، آن را با طرد کردن دیگران نشان میدهید.
عواملی که بر قضاوتهای شما درباره افراد تأثیر میگذارند:
خطای نسبت دادن، هنگام دلیل آوردن برای رفتار یک فرد، بهجای اینکه نیت او را مثبت فرض کنید، بدترین گمان را دربارهاش میبرید.
تعصب خودخواهی، به معنی نسبت دادن رویدادهای مثبت به شخصیت خودتان و اتفاقات منفی به عوامل بیرونی.
تعصب خودمراقبتی، انسانها انگیزه زیادی برای مشاهده خودشان با یک دید مثبت و حفظ عزتنفس دارند. پس ما به دنبال مدارکی هستیم که حمایتکننده نگرش خودمان باشد. این احساس زمانی مخرب میشود که ما را در مقابل خطاها و ضعفها نابینا کند.
تعصب خوشبینی، تأثیر منفی خوشبینی این است که باعث میشود شما از انسانهای دیگر احتمال یک رویداد منفی را نداشته باشید. (مثل ازدستدادن یک معاملهای که مطمئن به انجام آن بودید)
تعصب تأیید و توافق نادرست، این احساس باعث میشوید شما معتقد باشید ارزشها، باورها، عقاید و عادتهایتان همگی نرمال هستند و اگر نظر بقیه با شما یکی نباشد، به آنها برچسب غیرعادی یا معیوب بودن خواهید زد.
تأثیرات این احساس بر فروش:
- مانع همدلی میشود
- وقتی احساس کنید آنها شبیه به شما هستند، کمتر از آنها سؤال میپرسید
- افرادی که نظرشان شبیه به شما نیست، در نظرتان افرادی مشکلدار دیده میشوند و ممکن است تلاش کنید آنها را متقاعد کنید که اشتباه میکنند.
پرورش خودکنترلی
آگاهی مادر خودکنترلی است. ما میتوانیم با خودآگاهی بر احساساتی که باعث میشوند مانند یک نظارهگر منزوی و ناامید به نظر برسیم واقعبینی لازم را به دست آوریم.
محرکهای احساسی خود را بشناسید
ممکن است در روز فروش بعضی موقعیتها، گفتوگوها، انسانها و شرایط باعث تحریک احساسات ناخوشایندتان شوند. میتوانید با آگاهی از این محرکها، پرهیز از آنها و برنامهریزی برایشان بیشتر اوقات آنها را پیشبینی کنید و واکنش مناسبتری داشته باشید.
آمادگی و تمرین
مؤثرترین روش برای مدیریت احساسات ناخوشایند، تمرین و آمادگی است. ارائه فروش را با همکارانتان تمرین کنید و درباره احساسات بدی که ممکن است باعث توقف معامله شود با یکدیگر صحبت کنید.
برنامهریزی پیش از تماس
قبل از فروش سناریوهای مختلف را بررسی کنید. یک برنامه مشخص درست کنید و بدانید هدف از تماستان و هدفتان در مرحله بعد چیست.
تجسم مثبت
ذهن ما طوری طراح شده که به بدترین شرایط بیندیشد. خیلی از فروشندهها تصور میکنند در اولین ارتباطشان با مشتری با مقاومت روبهرو میشوند. این تجسم منفی باعث ایجاد حس ناامنی میشود و درنهایت مشتری از آنها یک رفتار غیرحرفهای خواهد دید و مقاومت مشتری بیشتر خواهد شد. در ذهن خود موفقیت را تجسم کنید، تا به ذهنتان دستور دهید منطبق با موفقیت، واقعیت سازی کند.
گفتار خود را مدیریت کنید
گفتوگوهای درونی مثبت و سازنده داشته باشید.
فیزیولوژی خود را تغییر دهید
احساس ما با وضعیت فیزیکیمان تغییر میکند. شانه افتاده، چانه به سمت پایین و نگاه به زمین، نشانههای فیزیکی ناامنی هستند و در این حالت اعتمادبهنفس کمتری دارید. یک تغییر در حالت فیزیکی، احساسات ما را هم تغییر میدهد.
مصونیت از موانع
شما باید به مغز منطقیتان یاد بدهید که مغز احساسیتان بگوید موانعی که در یکلحظه خیلی بزرگ به نظر میرسند، واقعاً کوچک هستند. خودکنترلی در رویارویی با موانع مانند یک ماهیچه است. هرچه بیشتر این ماهیچه را تمرین دهید، قویتر میشوید.
توقف فشار
آدرنالین عمر کوتاهی دارد. راز کنترل احساسات ناخوشایند این است که به مغز منطقی فرصت دهید تا کنترلش را به دست بگیرد. بزرگترین کمکی که در این لحظه میتوانید به خود بکنید این است که بهجای حرفزدن، مکث کنید، نفس آهسته بکشید و تا ۵ بشمارید. در این شرایط مغز منطقی میتواند بهجای پیروی از مغز احساسی کنترل را به دست بگیرد.
روش دیگر استفاده از روش دستانداز است. بهجای پاسخ به حرف مشتری، سؤال دیگری مطرح کنید. بگویید:
- جالب است، چرا اینطور فکر میکنید؟
- چطور؟
- میشود بیشتر توضیح دهید؟
این سؤالات به شما فرصت میدهد زمانی برای اندیشیدن و کنترل احساسات بیابید.
بر آنچه میخواهید متمرکز باشید
این تکنیک کمک میکند در مشاجره با مشتری، واقعبینی خود را حفظ کنید. در طول مشاجره از خود بپرسید: «آیا من میخواهم …؟» آیا من میخواهم حق با من باشد یا مشتریام را حفظ کنم؟ آیا میخواهم احساس مهم بودن داشته باشم یا کاری کنم مشتری طرفدارم باقی بماند تا به او بفروشم؟
بر احساسات غلبه و رفتارتان را کنترل کنید
اگر احساساتتان را کنترل نکنید، احساساتتان شما را کنترل میکند. حرفهای کلیشهای مانند «شما یکدهان و دو گوش دارید» در همه آموزشهای فروش است، اما در مکالمات چیزی در درونتان وادارتان میکند جواب یا راه حلی ارائه دهید جلوی زبان خود را گرفتن بسیار متفاوت است.
نقش هوش هیجانی در فروش «بخش سوم»
برای فروشندههای فوق موفق، همه چیز با مشتری واجد شرایط آغاز میشود. آنها میدانند کارکردن با افرادی که قرار نیست خرید کنند، اتلاف وقت است و آنها را از هدف اصلیشان دور میکند.
از معاملات بد دوری کنید
معاملات بد شامل معاملههایی است، با احتمال برد ناچیز که بدون سود هستند، واجد شرایط نیستند، بودجه و مشتری متعهد ندارند یا مشتریان آنها به دلیل نوع قرارداد یا دیگر محدودیتها توانایی خرید ندارند
روشهای واجد شرایط کردن و میانبرهای آن
روش بانت: این روش برای معاملههایی با چرخه کوتاه و پیچیدگی کم و نقشهای فعالانه فروش که فروشندگان در یک روز با افراد زیادی در ارتباط هستند بهخوبی کار میکند.
- بودجه: آیا مشتری بودجه دارد؟
- اعتبار: آیا فردی که با او صحبت میکنید توانایی تصمیم گرفتن دارد؟
- نیاز: آیا مشتری به محصول شما نیاز دارد؟
- تایملاین: آیا این نیاز ضروری است؟ آیا یک تایملاین مشخص برای تصمیمگیریهای خرید وجود دارد؟
روش پاکت:
- رنج: آیا رنجی وجود دارد که بتوانید آن را برطرف کنید یا حملش را سادهتر کنید؟
- اعتبار: آیا این فرد بر انجام معامله اثرگذار است؟
- عواقب: اگر از محصول شما استفاده نکند، عواقب بزرگی برایش دارد.
- پروفایل هدف: آیا این مشتری با پروفایل مشتری ایدهآل شما مطابقت دارد؟
روش تاس:
- آیا این یک فرصت است؟
- برنده میشویم؟
- آیا ارزش بردن دارد؟
یکی از روشهای تحلیل شایستگی، استفاده از یک ماتریکس دوبعدی است که بر دو بعد راحتی کار با مشتری و سودبخشی معامله تأکید دارد. این ماتریکس شامل:
کار سخت با سود زیاد | کار آسان با سود زیاد |
کار سخت با سود کم | کار آسان با سود کم |
من بیشتر میخواهم با کسانی کار کنم که کار با آنها آسان و سودشان زیاد است.
همه مشتریان را با مشتریان ایدهآل خود مقایسه کنید
اگر یک مشتری با مشتری ایدهآل شما مطابقت ندارد، راهی برای ادامه ندادن پیدا کنید. البته به این معنا نیست که کاملاً منطبق باشند چون در دنیای واقعی چنین اتفاقی نمیافتد.
رهاکردن معاملات بد، کار سختی است. گاهی اوقات میل به فروش بیشتر، تعصبات خوشبینانه و اعتمادبهنفس بیش از حد، مانع از واقعبینی میشود. مشکل بزرگ فروشندگان معمولی، نداشتن واقعبینی است. درحالیکه فروشندگان فوق موفق بهراحتی خود را از دست مشتریانی که احتمال بردشان ناچیز است خلاص میکنند. با واجد شرایط کردن مشتریان دررابطهبا اینکه چطور، چه زمانی و با چه کسی معامله کنید عاقلانهتر تصمیم میگیرید.
درگیرشدن و تعهدات کوچک
واجد شرایط کردن بهتنهایی احتمال برد را افزایش نمیدهد. درست است که مشتری ممکن است بزرگ باشد، بهاندازه کافی بودجه داشته باشد، و تناسب کافی وجود داشته باشد، اما اگر تمایلی به درگیرکردن خود نشان ندهد، به جایی نخواهید رسید.
فروشندگان فوق موفق میزان درگیری مشتریان خود را میسنجند. دو روش برای سنجش میزان درگیری وجود دارد:
- هم راستا شدن با احساسات
- درخواست تعهدات کوچک
هم راستا شدن با احساسات
در طول فروش، به احساسات و چگونگی پاسخهای طرف مقابل به سؤالهایتان توجه کنید. آیا جوابها کامل هستند و با جزئیات؟ یا مختصر و خلاصه هستند؟
به زبان بدن، انعطاف صدا و ارتباط چشمی توجه کنید و بادقت نشانههای احساسی را بهخاطر بسپارید.
در ابتدای مکالمه یک دیوار احساسی بین شما وجود دارد که کاملاً طبیعی است. این دیوار در طول مکالمه کوتاه و کوتاهتر میشود. اگر این اتفاق نیفتد، باید یک ارزیابی صادقانه انجام دهید:
- آیا بیشتر حرف زدهاید و کمتر گوش کردهاید؟
- کاری کردهاید و حرفی زدهاید که باعث عدم اطمینان طرف مقابل شده است؟
- کاری کردهاید که مانع ایجاد ارتباط احساسی شده است؟
اگر پاسخ شما به این سؤالات منفی است و مشتری هنوز درگیر نشده است از روشهای زیر استفاده کنید:
خارج کردن مشتری: اگر مشتری اختیار و تأثیر زیادی بر نتیجه معامله دارد، خارج کردنش از معامله باعث جذب او به سمت شما میشود. مثلاً میتوانید بگویید: «احساس میکنم با حرفهای من ارتباط برقرار نمیکنید. نمیخواهم بیشتر از این وقت خودم و شما را بگیرم؛ آیا کار دیگری از دست من برمیآید یا بهتر است با یکدیگر خداحافظی کنیم؟»
بیشتر فروشندگان از به چالش کشیدن مستقیم خریدار هراس دارند و میگویند: اگر آنها را برنجانم چه اتفاقی میافتد؟ اگر نخواهد دیگر با ما کار کند چه؟
یک فروشنده فوق موفق میداند یک مشتری با میزان تأثیرگذاری بالا اگر از لحاظ احساسی درگیر نشود، احتمال برد معامله بسیار ناچیز خواهد بود.
پای خود را کنار بکشید: اگر معامله کوچک است یا مشتری موردنظر با مشتری ایدهآل شما فاصله دارد، هیچ دلیلی برای ادامه دادن وجود ندارد. اگر مشتری اصلاً درگیر نیست و رفتاری بیادبانه دارد، بهترین کار این است که به دنبال فرصتهای بهتری بگردید.
تعهدات کوچک
فروشندگان فوق موفق، در طول هر مکالمه از مشتری خواستار تعهدات کوچک میشوند. تعهدات کوچک شامل قرار ملاقات بعدی، دسترسی به یک مشتری دیگر، اطلاعات یا هر چیز دیگری است.
بهکاربردن تعصب ارزشی و اصل هماهنگی
هنگامی که برای چیزی بهای بیشتری میپردازید، یعنی ارزش بیشتری برایتان دارد. وقتی چیزی را رایگان و بدون کمترین تلاش به دست میآوریم خیلی در نظرمان باارزش نیست. تعهدات کوچک، قدمهای کوچکی در سفر طولانی خرید هستند. با برداشتن هر گام به سمت جلو، حرکتتان به مرحله بعدی آسانتر میشود. مشتریان با پذیرفتن هرگونه تعهد کوچک و سرمایهگذاری در زمان، از نظر عاطفی احساس نزدیکی بیشتری با شما میکنند، ارزش بیشتری برای سفر خرید قائل میشوند و برای به نتیجه رسیدن، احساس مسئولیت بیشتری خواهند داشت. درخواست تعهدات کوچک و گام برداشتن به مراحل بعدی بهصورت مستمر معاملات را به سمت جلو حرکت میدهند و احتمال برد بیشتری دارند.
اگر مشتریان به تعهدات پایبند باشند یعنی نسبت به فرایند فروش درگیر و متعهد هستند.
قوانین مکالمات فروش
فروشندگان فوق موفق یک قانون ساده اصلی را در قرار ملاقاتهای خود پیگیری میکنند:
آنها هرگز هیچ قرار ملاقاتی را با مشتری، چه حضوری و چه تلفنی، بدون ایجاد یک تعهد برای رسیدن به مرحله بعد رها نمیکنند. برای رسیدن به مرحله بعدی، هم شما و هم مشتری نیاز به یک تعهد و تاریخ دارید اگر زمان مشخصی برای ملاقات بعدی در نظر نگیرید، معامله متوقف خواهد شد. بعضی از فروشندهها تصور میکنند جسور بودن برای ترغیب ملاقات و مرحله بعدی، به معنی بیادبی و سماجت است. من به شما اطمینان میدهم که اینطور نیست! برای رسیدن به سطح فروشنده فوق موفق باید ریسک شکست را هم بپذیرید. این کار نیاز به شهامت دارد. شهامت مانند ماهیچهای است که باید در اثر تمرین منظم قوی شود و پرورش داده شود. پس نترسید و پیشنهاد قرار ملاقات بعدی را بدهید. برای مدیریت احساسات و ترغیب مشتری به سمت خود، یک چارچوب تغییر اساسی ایجاد کنید.
سه فاکتور اصلی چارچوب تغییر اساسی:
- مرز
- وقفه
- درخواست
مرز
زمانی که مشتری به درخواست شما جواب منفی میدهد، با جملههای مرزی میتوانید احساسات ناخوشایند خود را کنترل کنید. جملات مرزی شامل اینها میشوند:
منطقی به نظر میرسد.
بسیاری از مشتریان هم قبلاً همین را میگفتند.
چطور؟
با تمرین جملات مرزی، لحن صدا و سبک صحبتتان آرام، قابلاعتماد و حرفهای به نظر میرسد.
وقفه
مشتریان انتظار دارند شما هم مانند فروشندههای دیگر، زمانی که پاسخ منفی میشنوید قانع شوید و بروید.
با وقفه میتوانید آنها را دوباره به سمت خود جلب کنید. مثلاً وقتی میگویند سرشان خیلی شلوغ است بهجای اینکه بگویید فقط چند دقیقه وقتشان را میگیرید بگویید «میدانم خیلی پرمشغلهاید، به همین دلیل میخواهم برای هفته دیگر با هم ملاقاتی داشته باشیم»
درخواست
منتظر نمانید مشتری وظیفه شما را انجام دهد. با اعتمادبهنفس و جسورانه برای مراحل بعدی گام بردارید. اگر درخواستی نباشد، مرحله بعدی هم در کار نیست.
سه کلمهای که هرگز نباید در حرفه فروش به کار ببرید
بیشتر تماسهای پیگیری به دلیل اینکه شبیه به این هستند، به جایی نمیرسند:
«سلام، فقط میخواستم بررسی کنم که آیا تونستی اطلاعاتی که برایت فرستادهام را مطالعه کنی؟»
«فقط بررسی کردن» همان سه کلمهای است که هرگز نباید در حرفه فروش از آن استفاده کنید. این عبارت هیچ ارزشی اضافه نمیکند. این یک روش نادرست و منفعلانه برای پیگیری معامله است.
فرآیند فروش
یک فرآیند فروش پنجمرحلهای وجود دارد که در هر موقعیت، محصول، خدمات و صنعت فروشی کاربرد دارد.
- مشتری یابی و واجد شرایط کردن
فروشندگان فوق موفق بهشدت به دنبال مشتریانی میگردند که در گیرشان کنند. برای مشتری یابی مؤثر از روشهای مختلف مانند تلفن، ایمیل و شبکههای اجتماعی استفاده کنیم.
- ارتباط
این مرحله شامل ایجاد ارتباط احساسی با مشتریان درگیر فرآیند خرید میشود. شما و مشتریانتان در این مرحله تصمیم میگیرید وارد مرحله بعدی فروش شوید. اگر برای مشتری علاقه و اعتبار کافی به وجود آورده باشید، به مرحله بعد وارد میشوید.
- اکتشاف
این مرحله شامل سؤال پرسیدن و گوشدادن است که باید بیش از ۸۰% زمان خود را صرف آن کنید. اکتشاف قلب فرآیند فروش است. فروشندگان فوق موفق در طول این مرحله صبورانه و استراتژیک رفتار میکنند و سؤالات خود را طوری مطرح میکنند که مشتریان از منطقه امن خود خارج شوند.
- پل ارتباطی
باید از پیشنهادها و توصیههایتان، پلی به مسائل و مشکلات مشتری ایجاد کنید. در بسیاری از آموزشهای فروش این پل، ارائه نامیده میشود. فروشندگان فوق موفق با ایجاد توصیههای شخصیسازیشده خود را متمایز کرده و سعی میکنند بهجای صحبتکردن به زبان خود، به زبان مشتری صحبت کنند.
- درخواست
اگر درخواست نکنید چیزی هم به دست نمیآورید. فروشندههای فوق موفق روابط احساسی خود با مشتری را توسعه دادهاند، سؤال پرسیدهاند، به پاسخهای آنها گوش دادهاند، پل ارتباطی مناسبی ایجاد کردهاند و احتمال جواب مثبت گرفتنشان زیاد است.